وبلاگ :
نمكدون...
يادداشت :
ماهي هميشه تشنه ام...
نظرات :
2
خصوصي ،
13
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ghazaal
داستان سه مجرم...
يه شب سه نفر اشتباهي دستگير ميشن و در نهايت ناباوري به اعدام روي صندلي الکتريکي محکوم ميشن...
نوبتِ نفر اول ميشه که بشينه روي صندلي. وقتي ميشينه ميگه : ...
من توي دانشگاه ، رشته خداشناسي خوندم و به قدرتِ بي پايانِ خدا اعتقاد دارم .... ميدونم که خدا نميذاره آدم بيگناه مجازات بشه ....!!
کليد برق رو ميزنن ... ولي هيچ اتفاقي نميفته ....!
به بي گناهيش ايمان ميارن و آزادش ميکنن ...!
نفر دوم ميشينه روي صندلي و ميگه :
من توي دانشگاه حقوق خوندم ....!
به عدالت ايمان دارم و ميدونم واسه آدم بي گناه اتفاقي نميفته ...!
کليد برق رو ميزنن و هيچ اتفاقي نميفته ...!
به بي گناهي اون هم اعتقاد ميارن و آزادش ميکنن ....
نفر سوم مياد روي صندلي و ميگه : من توي دانشگاه، رشته برق خوندم
و به شما ميگم که وقتي اين دو تا کابل به هم وصل نباشن هيچ برقي به
صندلي وصل نميشه !
مسوولين زندان مشكل رو ميفهمن و دوتا کابل رو ميکنن تو حلقش! تا بميره و بدونه هر جايي خود شيريني جواب نميده..!!!!!!
<\/h5>