واقعه تشرف به محضر امام هشتم (ع)
حضرت علامه حسن زاده آملی در این باره می فرمایند:
در اوایل سنین طلبگی برای شب اهمیت زیادی قائل بودم وبرای برپایی آن عزمی راسخ وهمتی بالا داشتم .در یکی از همان شبها در خواب دیدم .دو نفر آمدند و به من فر موندند : راه بیفت که می خواهیم تو را به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف کنیم .با آنها راه افتادم مرا به مسجدی بردند وبه من فرمودند اکنون برو وضویی بگیر و در کنار فلان قبر نمازی بخوان رفتم وضو گرفتم ودو رکعت نماز خواندم .به من فرمودند اکنون شما را به محضر آقایتان تشرف می دهیم شما می توانید از ایشان حاجتی را طلب کنید که هرچه باشد ایشان روا می کننند .در هان هنگام دست به آسمان بردم واز خداوند طلب علم کردم .سپس مرا به خدمت آقایم بردند به محض رسیدن عرض ادب کردم جلوتر رفتم وخود را به آقایم نزدیک کردم تا جایی که دیگر بین من وایشان فاصله ای نبود .آقا آب دهانشان را در لبها جمع کردند وبه من فرمودند : « بیا وبنوش » من هم دهان به دهان امام گذاشتم و هر چه بود گرفتم .آنچنان برای گرفتن ونوشیدن حرص وولع داشتم که نزدیک بود لبان اقا را از جا بکنم .پس از آن بود که امام رضا علیه السلام طی الارض را به من آموختند . در همان حال ، یاد آن روایت شریف افتادم که جناب امیر المومنین نیز در چنین حالی دهان به دهان مبارک حضرت خاتم صلی الله علیه وآله وسلم گذاشتند و از آب دهان ایشان نوشیدند، وهمانجا بود که هزار باب علم واز هر باب هزار باب علم دیگر برایشان گشوده شد. » (شرح معرفت نفس ج 1 ص45)
ضمانت چشم علامه توسط آقا امام رضا(ع)
ولى با این همه شبى از شب ها (در شب چهار شنبه 29 جمادى الاول 1405 قمرى برابر با اول اسفند 1363 )شامم به تاءخیر افتاد و متاءسفانه بعد از شام خواب شدیدى بر من عارض شد.
براى اینکه فرموده شیخ را عمل کرده باشم ، بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن و تا دوازده نصف شب بیدار بودم ، ولى بر اثر شدت حالت خواب نتوانستم از خوابیدن خوددارى کنم ، لذا خوابیدم .
خواب شیرین بود و رؤیاى شیرین تر که به زیادت حضرت ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا (علیه السلام ) تشرف حاصل کردم . در ابتدا به اشاره تفهیم فرمودند که : چرا کمتر خودت را به ما نشان مى دهى و پس از آن به عبارت صریح به من فرمودند،
این قدر خودت را زحمت مده ، ما چشم تو را تا آخر عمر ضمانت مى کنیم ..الحمد لله که از این بشارت آن ولى الله اعظم که به لقب ضامن هم شناخته شده است ، برایم ، یقین حاصل است که هر او کریمه من تا آخرین دقایق عمرم بینا خواهند بود، چون ضامنشان معتبر است ، چنانکه مشمول الطاف دیگر آن حضرت نیز بودیم و هستیم .
و آن حضرت فرمود: چرا کمتر خودت را به ما نشان مى دهى ؟.
شاید علتش این بود که در آن اوان ، بر اثر تراکم اشتغال درس و بحث و تصنیف و تصحیح ، مدتى به زیارت حضرت بى بى ستى فاطمه معصومه (علیه السلام ) خواهر آن جناب توفیق نیافتم و تشرف حاصل نکردم . شگفت این که در آن شب اصلا اندیشه آن جناب در خاطرم نبود. (فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی)
شبی وقت سحر در تاریکی به حال توجه نشسته بودم، ناگهان دیدم که دو چشمم به اندازه ای نور می دهند که کتابی را در دست داشتم به خوبی با آن نور می خواندم، و لکن زمان آن کم و کوتاه بود.(انسان در عرف عرفان/ص43)
در بعد از ظهر جمعه هشتم ذوالحجه 1378 ه ق که روز ترویه بود، در حالتی بودم که دیدم صدای اذان به گوشم می آید و تنم می لرزد، و موذّن در پهلوی راست من ایستاده است ، و لکن من به کلی چشم به سوی او نگشودم و جمال مبارکش را به نحو کامل زیارت نکردم ، فقط شبح حضرتش گاه گاهی جلوه می کرد و پنهان می شد؛ از یکی دیگر که شخص او را دیدم ولی او را نشناختم ، پرسیدم این موذّن کیست که بدین شیوایی و دلربایی اذان می گوید؟ گفت این جناب پیغمبر خاتم محمد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم است، از شنیدن این بشارت چنان گریه بر من مستولی شده است که از آن حال بازآمده ام.(انسان در عرف عرفان/ص31)
در زمان حیات حضرت امام خمینی(ره) روزی ،آقائی هم سن و سال بنده به در خانه ما آمد و گفت : من چند لحظه بیشتر وقت شمار را نمی گیرم. وقتی وارد اتاق شد ، هنوز روی زمین ننشسته بود که اظهار داشت : "آقا! اگر حرف حسابی داری، بگو. آیا صحیح است که من از شما آب بخواهم و بجای "آب" بگویم "نمد". فهمیدم که این آقا را تحریک کرده و به خانه ما فرستاده اند گفتم : من فرمایش شما را نفهمیدم.
گفت: "آقا! چرا درست حرف نمی زنید ؟ ساقی و شراب کدامست ؟ من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم ،یعنی چه " خال لب چه معنایی دارد"؟ گفتم آقاجان! ما دو طلبه هستیم و با هم صحبت می کنیم ، چرا ناراحتید و اینطور با عصبانیت حرف می زنید ؟ آیا شما با حدیث آشنا هستید ؟ گفت : بله ، گفتم:آیا حدیث معنعن شنیده اید ، ممکن است معنایش را بگوئید؟ گفت : شنیده ام ، شما بفرمائید . گفتم حدیث معنعن یعنی " اخبرنا فلان من فلان من فلان ...." سپس آقایان محدثین حروف" عن" را کنار یکدیگر قرار دادند و کلمه " عنعن" ساخته شد مثل زلزل، آنگاه با تصرف در آن فعل رباعی " عنعن،یعنعن" ساختند و چنین حدیثی را " معنعن" نامیدند ،آیا باید با محدث دعوا کرد که این اصطلاح را از کجا آورده اید؟ گفت : نه آقا، شما حرفهای دیگری دارید و با سخنان محدث فرق دارد .
گفتم:آیا با سوره " هل اتی" آشنا هستید؟ ان شاء الله قرآن می خوانید ( و از کلمه ان شاء الله من ناراحت شد و گفت : من این سوره را حفظ هستم ) آیا این آیه را دیده اید که می فرماید: " و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً (انسان/31) فعل سقی یسقی است که اسم فاعلش با " ال" الساقی است و درفارسی " ساقی" است .
گفتم : ضمیر" هم" به چه کسانی باز می گردد ؟ گفت : به کلمه " ابرار" در آیات قبلی . گفتم: کلمه " شراب" را هم که ملاحظه می کنید ، " طهور" چه صیغه ای است ؟ لابد خوانده اید که صیغه مبالغه است . یعنی هم پاک است و هم پاک کننده . به نظر شما این چگونه پاک کننده است ؟گفت : شما بفرمائید . گفتم : من هم نمی دانم باید از زبان امام ملک و ملکوت و صادق آل محمد علیهم السلام شنید ، او باید تفسیر کند . کدامیک از تفسیرها را خوب می دانید ؟ آیا تفسیر مجمع البیان طبرسی (خلاصه تفسیر تبیان جناب شیخ طوسی ) خوب است ؟ گفت : بله ، خوب است .
تفسیر مجمع البیان را آوردم و عرض کردم که من در امت اسلام، از شیعه و سنی در غایت قصوای طهارت انسانی، چنین عبارتی را از کسی ندیده ام و نشنیده ام . حضرت می فرماید:"ای یطهّرکم عن کل شیء سوی الله اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان الا الله" آنها را از هر چیزی غیر از خدا پاک می کند ." دنس" به معنای نقص است ، یعنی همه دارای نقصند و آن که بی نقص است وجود صمدی است . بزرگان ما فرمودند که ناقص نمی تواند به کون ، احاطه پیدا کند . سوال کردند: این " شراب طهور" چیست که می تواند همه چیز را غیر از خدا، بشوید و پاک کند ؟ گفتم : آقای عزیز! مقصود از می ، باده انگوری نیست. دست رد به سینه مردم زدن هنر نیست ، فهمیدن سخن مردم هنر است . وقتی که این سخنان را با او گفتم ، ناراحت شد و به کسانی که او را تحریک کرده بودند، ناسزا گفت . گفتم :ناسزا نگو، دعا کن که خدا آنها را هدایت کند
خداوند رحمت کند آیت الله کشمیری را،ایشان یکی از بزرگواران و یکی از اوتاد بودند که افسوس ما او را نشناختیم و ادراک نکردیم،چه اینکه الان هم او را ادراک نمی کنیم.
غرض،در فیلمی که از ایشان دارم ،لبخند ملیحی می زنند و می فرمایند،در صحن امیر الومنین علیه السلام دیدم که کسی نشسته و آقا امام زمان را صدا می زند و حاجتی دارد،من هم رفتم و زیر گوشش گفتم«با امام زمان چه کار داری؟حاجتت این است و اینطور برآورده میشود»آن شخص که مرا ندیده بود بعد از شنیدن این صدا،داد و بیداد کرد و معرکه گرفت،همه مردم را جمع کرد و گفت:امام زمان علیه السلام آمده و من آقا را دیدم.
آیت الله کشمیری،بعد از بیان این مطلب لبخند ملیحی زد و فرمود:«آقا!امام زمانش من بودم»(حضور و مراقبت اثر حضرت استاد صمدی آملی(قده))
..... خاطره ای شنیدنی را که برای خودم پیش آمده است حکایت کنم ، و آن این که مدت نه سال ( از سنه 1337 ه ش تا سنه 1345 ه ش ) دفتر تقویم معمول سالیانه در اهلّه شهور و خسوف و کسوف و احکام نجومی از مواضع سیّارات و اوضاع کواکب و غیرها استخراج می کردم، و پس از آن به عللی آن را ترک کرده ام، از آن جمله این که دیدم کاری آنچنان سنگین وپر زحمت به گونه ای قرین و عجین با زمان است که امد افادت و استفادت چند ماهه هر سال انسان، فقط یکسال است که به قول شیخ اجل سعدی " که تقویم پارینه ناید به کار " ؛ کار علمی انسان باید محیط بر زمان و مکان باشد. غرض این که وقتی دفتر تقویم مطبوع این جانب نخستین بار بدست جناب استاد اعظم حضرت آیت الله رفیعی قزوینی(رفع الله درجاته) رسیده است، بسیار برآشفت و از باب خیرخواهی و دلسوزی فرمود: از این که رشته های ریاضی را تحصیل کرده اید بسیار کار خوبی کرده اید، و لکن شما در علوم دیگرهم زحمت کشیده اید و این عمل شما سبب می شود که در عرف عام به سمت یک منجّم شناخته می شوید و همه کمالات دیگر شما نادیده گرفته می شوند.
این تندی و درشتی جناب استاد (روحی له الفدا) بسیار برایم دلنشین بوده است که به گفتار نغز ملای رومی در دفتر چهارم مثنوی :
عقل دشنامم دهد من راضیم |
زان که فیضی دارد از فیّاضیم |
نبود آن دشنام او بی فائده |
نبود آن مهمانی اش بی مائده |
احمق ار حلوا نهد اندر لبم |
من از آن حلوای او اندر تبم |
چگونگی ورودعلامه به حوزه علمیه ایشان درباره چگونگی ورود به حوزه علمیه در دوران کودکی میفرماید:
از پدرم (رضوان الله تعالی علیه) برای ورود به مدرسه دینیه اجازه خواستم، و او بیدرنگ همراه با شعفی شدید و گریهای بلند که از شوق و خوشحالی و سرور بود، اجازه داد پس از هر برههای شروع کرد به نصیحت کردن و پند دادنم در مورد کاری که در پیش گرفتهام، و مرا به صبر و استقامت و اتّکال بر خدای متعال و کوشش در تحصیل کمال، وصیت نمود.
چون شب روی آورد، هنگام سحر برخاستم به گونهای که احدی از افراد خانه متوجه حال من نبود. دیوان خواجه حافظ شیرازی را برداشته، از باطن خویش ندایش کردم و گفتم ، تفأل به دیوان تو در اصقاع مشتهر شده، به اسماع رسیده است و من قرائت فاتحه، به روح تو نثار میکنم به این امید که حسن خاتمة کارم را به من بنمایی. پس از قرائت فاتحه، دیوان را گشودم غزلی به این مطلع آمد:
کنون که در کف گل جام بادة صافست |
به صد هزار زبان بلبلش در اوصافست |
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّافست به دُرد صاف، تو را حکم نیست دم درکش که هر چه ساقی ماریخت عین الطافست ببر ز خلق و زعتقا قیاس کاربگیر که صیت گوشه نشینان زقاف تا قافستاین ابیات بر شوق وافرم افزود و مرا بشتاب در طلب مراد تهییج نمود.(در آسمان معرفت- حضرت علامه حسنزاده آملی ص 413-412)